چرا اکثر روش هایی که برای ایجاد تغییرات بزرگ در خودمان در پیش می گیریم با شکست مواجه می شوند و در بسیاری از موارد تبعات منفی نیز با خود به دنبال دارند؟ چرا فقط با خودمان عهد نمی کنیم که رفتارمان را تغییر دهیم، و سپس همان کاری که لازم است را انجام دهیم؟ ما اغلب خودمان را وادار به ایجاد تغییرات بزرگی می کنیم. اما این تاکتیک تصمیم گیری برای ایجاد تغییر، اثرات کوتاه مدتی دارد و نمی تواند به یک هدف ماندگار و بزرگ منتج شود.
یکی از بزرگ ترین تجربه هایی که در این زمینه داریم، تصمیمات دلسرد کننده و تکرار شونده ای است که با شروع سال جدید می گیریم و با تله های روانی که علیه خودمان به وجود می آوریم، همراه می شود، و در نهایت نیز همان موفقیتی که به دنبالش هستیم نتیجه نمی شود.
بنا به یک دلیل ساده اما مهم، تصمیماتی که با شروع سال جدید یا با شروع هفته گرفته می شوند، بسیار بلند پروازانه هستند. تعیین اهداف بزرگ و کلی، مثل موفق شدن در تحصیل یا کار، از نظر تئوری گام مثبت و خوبی است، اما این اهداف به صورتی در نظر گرفته نشده اند که واقعا به ما اجازهی حرکت به سمت آن ها را بدهند.
این نوع روش رسیدن به موفقیت متکی بر انجام صحیح صدها تغییر کوچکتر و به عبارتی مجموعه ای از موفقیت های کوچک است، و با دستورالعملهای مرحله به مرحلهای که به ما نشان میدهند چگونه به آنها دست یابیم، محقق می شوند.
در واقع نتایجی که در ذهن خود تصور می کنیم، در زمانی که تصمیماتی کلی گرفته می شوند، بسیار از ما دور هستند. نمی توانیم به درستی با آن ها ارتباط برقرار کنیم یا به طور واقعی و حقیقی آن ها را در ذهن خود مجسم کنیم. به این ترتیب، فاصله زیادی که بین ما و اهدافمان به وجود می آید، باعث به وجود آمدن فرصت های زیادی برای شکست در طول راهمان و برای رسیدن به موفقیت می شود. این امر به معنای فرصت های بیشتری برای رها کردن و تسلیم شدن در مسیر دست یافتن به اهدافمان است.
اگر به یک باره و به طور ناگهانی تصمیم بگیریم که هفته ای سه بار به باشگاه ورزشی برویم، احتمالا بعد از چند هفته رهایش می کنیم، که این امر نیز خود کارآمدی، اعتماد بنفس، روحیه، و میل و اشتیاق ما را تضعیف می کند و تبعاتی منفی هم به دنبال خواهد داشت.
پژوهش هایی که در این زمینه انجام گرفته است نشان می دهد که تمرکز بر فرایند، ما را تشویق به ادامه کار می کند، و ترغیبمان می کند که بر تلاشمان پافشاری کنیم، و چالش ها را به صورت فرصت هایی برای رشد ببینیم، نه اینکه آن ها را تهدیدی به شکست قلمداد کنیم.
تصمیماتی که با شروع سال جدید گرفته می شوند، نتیجه محور هستند، و اغلب آن ها به جای تشویقمان، به شکل تهدیدی ما را در خود غرق می کنند و به این ترتیبی موفقیتی در پی ندارند. از سوی دیگر، تلنگرهای کوچکی که برای ایجاد تغییرات خرد بر خودمان وارد می کنیم، از آن جهت موثر واقع می شوند که فقط بر روش و چگونگی انجام کار متمرکز می شوند، نه آنچه که در پی آن ها نتیجه می شود.
همچنین تصمیمات بزرگ، بیشتر بر جنبه های منفی، و چیزهای بدی که می خواهیم از شرشان خلاص شویم، تمرکز دارند، تا بر جنبه های مثبت، و چیزهای خوبی که می توانیم بر مبنای آنها پیشرفت نماییم. مطمئنا هیچ گاه نمی خواهیم که هر روز، در مورد چیزهایی که دوست نداریم فکر کنیم. این مسئله بسیار ناخوشایند است و می تواند ناامید کننده باشد؛ اما فکر کردن به تغییرات خوبی که می توانیم ایجاد کنیم، حتی قادرند ما را هیجان زده و آماده حرکت رو به جلو هم بکنند.
به همین دلیل است که در این شرایط با انگیزه بیشتری به سمت موفقیت گام بر می داریم. در نهایت، تصمیمات بزرگی که البته اغلب با شروع سال جدید یا با شروع هفته اتخاذ میکنیم، میتواند انگیزه درونی ما را تخریب کند، و تمایل شخصی، و میل درونی ما برای انجام دادن کارها را از بین ببرد؛ و به جای آن، انگیزه های خارجی را جایگزینشان کند.
برای مثال، فردی که همیشه خواسته است برای ورزش کردن، دویدن را انتخاب کند را در نظر بگیرید. او وقار و زیبایی دویدن را دوست دارد و آن را با حرکات تکرار شونده ای که هنگام دویدن انجام می دهد، کاری دلپذیر می داند. همچنین دویدن احتیاج به امکانات زیاد، و رفتن به باشگاه ورزشی هم ندارد، و میتواند در بیرون از خانه یا در هر جایی انجام شود. شاید با شروع هر سال جدید، این فرد تصمیم بگیرد که تبدیل به یک دونده حرفه ای شود.
در ذهن خودش، یک دونده را به گونه ای تصور کند که به حرکات خودش نظم می دهد، سریع است، و قادر است ماراتن های طولانی را به اتمام برساند. پس هر بار این تفکرات را با خودش مرور می کند انگیزه زیادی برای موفقیت کسب می کند. اما اگر از ابتدا بخواهد شروع کند، بدون شک زمان زیادی طول می کشد تا به آن معیارهای پیشرفته دست یابد، و تصور این راه سخت باعث می شود که دلسرد شود. به همین دلیل با تمرکز بر نتیجه دونده شدن به صورتی که توصیف شد، و با توجه به این واقعیت که مراحل زیادی برای رسیدن به هدف نهایی وجود دارد، از آن صرف نظر میکند.
شاید هر بار که برای دویدن بیرون می رود، این مدت برایش سخت و طاقت فرسا باشد. هر مرحله از دویدن برایش احساسی همچون شکست را به همراه خواهد داشت، و از همان ابتدا از این کار لذتی نمی برد. در حقیقت هر بار که این فرد که تصمیم می گیرد تا دونده شود، بلافاصله از دویدن متنفر می شود. این مسئله می تواند واقعا مشکل باشد و هر انگیزه ذاتی و درونی را برای رسیدن به موفقیت از بین ببرد.
زیرا انگیزه های خارجی بسیار اندک برای این فرد باقی می ماند و هدفی که تعیین کرده است برایش خیلی دور به نظر می رسد. به این ترتیب با تمرکز بر انگیزه های خارجی غیرقابل دسترس، از شانس شناخت و گسترش برخی انگیزه های درونی صرف نظر می کند. پس در شروع هر راهی که برای دست یافتن به موفقیت آغاز می کند، ناکام می ماند.
اما می توانید کار متفاوتی را امتحان کنید. به عنوان مثال تصمیم بگیرید که فقط یک بار دیگر کاری که می خواهید در آن موفق شوید را انجام دهید، و اگر آن را دوست داشتید، بار دیگر هم آن را انجام دهید و به این ترتیب تا رسیدن به موفقیت آن را ادامه دهید.
به این ترتیب، به جای آن که روی کارهایی که از عهده انجامشان بر نمی آیید تمرکز کنید، بر چیزی که می توانید واقعا انجام دهید و از عهده اش برآیید متمرکز خواهید شد. در نتیجه تمام جنبههای مربوط به تصمیماتی که به یک هدف دوردست منتهی می شوند را کنار خواهید گذاشت. این گونه است که می توانید موفقیت خود را تضمین کنید. زیرا با هدف های کوچک تر و رسیدن به این اهداف در مسیری بلند به اهداف بزرگتری خواهید رسید و دیگر موفقیت برایتان دور از دسترس نخواهد بود.